شناخت مواقع بحرانها در تاریخ ایران
چالش های مهم ازجمله جنگ منحصر به یک دوره تاریخی نیست بلکه هر زمان بنابر اقتضائات خود تنگناها و دشواری هایی را تجربه کرده است. نکته مهم اغلب بحران ها، وجود اراده برخواستن و عدم تسلیم بوده است و به طوری توانسته ایم که جهان بینی و مولفه های فرهنگ مان را حفظ کنیم. در این قسمت سعی میکنیم به طور مختصر برخی از بحران های تاریخی کشورمان را بشناسیم.
حمله مغول یکی از سهمگینترین تهاجمات تاریخ ایران بود؛ شهری نبود که در امان بماند، کتابخانهای نماند که نسوزد، و خانوادهای نماند که داغدار نشود. نظم اجتماعی فروپاشید، مراکز علمی و فرهنگی آسیب دید، و امنیت روانی مردم برای سالها در هم شکست. مردم ایران با بحرانی مواجه شدند که نه تنها جسم، بلکه روح و هویتشان را نیز هدف گرفته بود. ترس، بیاعتمادی و ازهمگسیختگی، ویژگیهای آن روزگار تاریک بود.
با سقوط صفویان و حمله افغانها، ایران بار دیگر دچار بحران هویتی و سیاسی شد. سلسلهای که نماد وحدت مذهبی و اقتدار ملی بود، ناگهان فرو ریخت و کشور به میدان درگیریهای قومی و قبیلهای تبدیل شد. افغانها نهتنها ساختارهای حکومتی را درهم شکستند، بلکه بنیانهای زندگی مردم را نیز متزلزل کردند. در این آشوب، خانوادهها با بیثباتی، ناامنی و فقر گسترده مواجه شدند.
جنگهای ایران و روس، جدای از پیامدهای سیاسی چون واگذاری بخشهایی از سرزمین، ضربهای به روح ملی ما وارد کرد. احساس ناکامی و خشم از بیکفایتی حاکمان، جامعه را به انفعال و سرخوردگی کشاند. پدرانی که نمیتوانستند از مرزهای کشور دفاع کنند و مادرانی که شاهد چالش هایی بودند، تجربهای دردناک را از سر گذراندند. این دوره، دوران گمگشتگی و شک در توان جمعی بود.
در جریان جنگ جهانی دوم، ایران با اشغال نیروهای بیگانه روبهرو شد، بدون آنکه رسماً وارد جنگ شده باشد. روسها از شمال، انگلیسیها از جنوب، و بعدها آمریکاییها نیز وارد کشور شدند و عملاً حاکمیت ملی ایران تضعیف شد. قحطی، گرانی و ناامنی، زندگی میلیونها ایرانی را تحت تأثیر قرار داد و خانوادهها در میان بیم و بلاتکلیفی روزگار میگذراندند. فضای بیاعتمادی و تحقیر ملی، زخمهایی عمیق بر روان جامعه گذاشت.
انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی نیز کشور را با دو بحران پشتسرهم مواجه کرد: اول فروپاشی نظام سیاسی سابق، و سپس حمله گسترده خارجی. در بحبوحه بازسازی هویت ملی و اجتماعی، ملت ایران با جنگی هشتساله روبهرو شد که میلیونها نفر را مستقیماً درگیر کرد. کشتهها، جانبازان، آوارگان و داغداران، چهره اصلی خانوادههای ایرانی در آن دوران شدند. جامعه باید همزمان سوگوار، مقاوم و امیدوار میماند.
امروز نیز با شکل جدیدی از بحران مواجهایم که نه از راه شمشیر، بلکه از راه رسانه، اقتصاد و روان مردم را هدف قرار داده است. تحریمها سفرهها را کوچک کردهاند، رسانهها باورها را هدف گرفتهاند، و بحرانهای روانی خانوادهها را تحت فشار قرار دادهاند. اگرچه ظاهر این جنگ نرم است، اما تخریب آن میتواند عمیقتر از جنگهای سخت باشد. خطر اینجاست که دشمن دیده نمیشود، اما در ذهنها لانه کرده است.
حال با برشماری بخشی از بحران هایی که پشت سرگذاشتیم سوال اینجاست که کشور ما در طول تاریخ از چه ظرفیت های درونی برای مواجهه و پشت سر گذاشت بحران ها بهره برده است؟
ظرفیت های فکری و عقلانی در دل بحران
*عقل جمعی و مشورت محلی
یکی از نخستین ظرفیتهایی که در وضعیت بحرانی مقاطعی از تاریخ ما فعال شد، عقل جمعی و مشورت محلی بود. پس از حمله مغول که حکومت مرکزی فروپاشید، اداره امور به دست بزرگان، علما و ریشسفیدان محل افتاد. این افراد با تصمیمگیریهای جمعی، امنیت نسبی و نظم را به جوامع محلی بازگرداندند. از دل همین شوراهای کوچک، اعتماد عمومی و انسجام اجتماعی دوباره شکل گرفت.
پس از حمله مغول، در بسیاری از شهرهای ایران مانند یزد و کاشان، بزرگان محل با تشکیل انجمنهایی مردمی، نظم و امنیت را برقرار کردند. در یزد، «سید رکنالدین» با حمایت مردم، مدارس، حمامها و مراکز رفاه عمومی را بازسازی کرد. این رهبری مردمی، شهر را از ویرانی کامل نجات داد.
*ارتقای حکمت ایرانی
در دوران تاریکی که کتابها سوزانده شدند، حکمت ایرانی زنده ماند و مسیر خود را در بطن دین و تفکر عرفانی ادامه داد. برای مثال میراث ایران باستان به کتابخانه بغداد منتقل شد. همچنین بزرگان فلسفه مانند خواجه نصیرالدین طوسی و بعدها ملاصدرا، عقلانیت را با معنویت درآمیختند. در بحرانیترین لحظات، حکمت اشراقی و حکمت متعالیه چون مشعلی در شب تاریک بحرانها درخشید. ایرانیان یاد گرفتند از اندیشه برای بازیابی مسیر استفاده کنند، نه برای شکایت.
خواجه نصیرالدین طوسی که در قلعه اسماعیلیان پناه گرفته بود، با ورود مغولان توانست با هوشمندی به دربار هلاکو راه یابد و رصدخانه مراغه را تأسیس کند. در دل فروپاشیها، او حکمت و علم را زنده نگه داشت و دهها عالم برجسته را گرد آورد. علم و تفکر، حتی زیر سایه شمشیر ادامه یافت.
*آموزش مردمی در نبود ساختار رسمی
در شرایطی که مدارس رسمی و دیوانی ویران شده بود، مکتبخانهها و محافل علمی مردمی جان تازهای گرفتند. خانوادهها نقش اصلی را در بازسازی آموزش ایفا کردند؛ مادران خواندن قرآن و پدران حساب و نوشتن را آموزش میدادند. در هر محله، اتاقی به کلاس درس بدل میشد تا نسل آینده به دانش بینصیب نماند. این ظرفیت آموزشی، فرهنگ را از نابودی نجات داد.
پس از سقوط نهادهای رسمی، در بسیاری از مناطق روستایی، پدران و مادران مکتبخانههای خانگی راه انداختند. در قزوین قرن ۱۸، زنان باسواد به دختران قرآن و نوشتن یاد میدادند. این حلقههای کوچک آموزشی، بذر سواد را زنده نگه داشتند تا تمدن دوباره شکل بگیرد.
ظرفیت های معنوی و دینی در دل بحران
*رجوع به دین برای امید و معنا
از مهمترین پناهگاههای معنوی خانواده های ایرانی در دوران بحران، رجوع به دین و باورهای دینی بود. آموزههایی چون صبر، توکل و ایمان، ستونهای استواری برای تحمل سختیها شدند. در هنگامه جنگ، دعا، نماز جمعی و روزه، پیوند درونی مردم با خدا را تقویت کرد. دین به مردم نه فقط آرامش، که معنا و جهت میبخشید.
در جریان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، بسیاری از خانوادهها پناه به جلسات قرآن و روضههای خانگی بردند. در مناطق جنوبی، روحانیانی مانند آیتالله بهبهانی با برگزاری نمازهای جماعت و مراسم دینی، روحیه مردم را حفظ کردند. دین به مردم آرامش و تکیهگاه داد.
*فرهنگ شهادت و ایثار در جنگ تحمیلی
در بحرانهای کنونی مانند دفاع مقدس، فرهنگ شهادت و ایثار به عنوان عنصری روحبخش در جامعه ظاهر شد. فرزندان خانوادهها با آگاهی از ارزش جانفشانی، داوطلبانه به جبههها رفتند. این روحیه، ریشه در قرنها آموزش دینی، عاشورایی و فداکارانه داشت. خانوادهها نه فقط صبور، بلکه شریک آرمانها شدند.
در طول دفاع مقدس، مادرانیاز شهرهای مرزی مان، خود اسلحه به دست گرفتند و از روستا دفاع کردند. بسیاری از خانوادهها چندین فرزندشان را به جبهه فرستادند. لذا روحیه فداکاری در خانوادهها نهادینه شده بود.
*نقش عرفان در تسکین روانی
عرفان و تصوف ایرانی نیز در دوران یأس، نقش آرامبخش و ترمیمگر ایفا کرد. زبان لطیف عارفان، رنج را معنا میداد و ریشه درد را در حکمت هستی میجست. در دورانی که ستم و بیعدالتی موج میزد، کلام مولوی، عطار و حافظ تسلیبخش جانها شد. عرفان، انسان بحرانزده را به نور درون خود متصل میکرد.
در دوره تیموریان، که ستم و ویرانی گسترش یافته بود، خانقاهها و محافل صوفیانه مانند خانقاه نعمتالله ولی در ماهان، پناهگاه روحی مردم شدند. در این محافل، با شعر، ذکر، سماع و گفتوگو، مردم دوباره امید و معنا مییافتند. عرفان، روان زخمی جامعه را التیام میداد.
*مساجد بهعنوان محور اتحاد اجتماعی
مساجد و هیئتها همواره مراکز همبستگی اجتماعی در بحران بودهاند. حتی وقتی به کشور حمله شده بود. مسجد محله پابرجا بود و مردم را گرد هم میآورد. کمک به همسایگان، جمعآوری آذوقه، تربیت فرزندان و شنیدن سخنرانیهای دینی از این مکانها ممکن شد. این نهادها تکیهگاه خانوادههای آسیبدیده بودند.
در دوران قاجار، زمانی که قحطی و ناامنی فراگیر شده بود، مسجد شاه تهران نهفقط محل عبادت، بلکه مرکز توزیع غذا، کمک به فقرا و آموزش رایگان شد. علما و کاسبها در کنار هم، نیازمندان را شناسایی و پشتیبانی میکردند. مسجد، قلب تپنده جامعه بود.
ظرفیت های ادبی و هنری در دل بحران
*ادبیات پایداری پس از مغول
پس از حمله مغول، در دل ویرانی، ادبیات پایداری ایران شکوفا شد؛ سعدی، حافظ، و بعدها جامی، روایتهای اخلاقی، عاشقانه و عرفانی خلق کردند. این آثار نهتنها تسکین روح مردم بودند، بلکه بازسازی زبان و اندیشه ایرانی نیز به شمار میرفتند. زبان فارسی از طریق ادبیات، دوباره به ابزار هویت تبدیل شد. ادبیات ما تبدیل به سلاحی نرم در برابر تاخت و تازها شد.
سعدی، پس از مشاهدات خود از خرابیهای ناشی از حمله مغول، گلستان را نوشت. در آن، بهجای تلخی، از اخلاق، مدارا، و کرامت انسانی گفت. او به مردم آموخت که میتوان از دل ویرانی، دوباره امید و خرد آفرید. ادبیات او، پایه بازسازی روحی جامعه شد.
*اسطورهها در نقش الهامبخش
در مواجهه با ناامیدی، اسطورهها و روایتهای ملی مانند شاهنامه به کمک مردم آمدند. داستانهایی از رستم، سیاوش، و کاوه آهنگر، الگویی برای مبارزه، پاکی و ایستادگی بودند. این اسطورهها نهفقط سرگرمکننده، بلکه آموزنده و انگیزهبخش بودند. خانوادهها این داستانها را به فرزندان خود آموختند تا امید زنده بماند.
در دوره جنگهای ایران و روس، شاهنامهخوانی در قهوهخانهها و خانهها افزایش یافت. مردم با شنیدن داستان رستم و کاوه، در دل شکستها، خود را وارث قهرمانی میدیدند. این روایتها بهویژه در میان نوجوانان، امید و غرور ملی ایجاد میکردند.
*مرثیهسرایی برای همدلی جمعی
و در تمام بحرانها، شعر آیینی، مرثیه و نوحهخوانی راهی برای تخلیه احساسات، سوگواری و ایجاد پیوند اجتماعی بوده است. مردم با خواندن مرثیه نهتنها اندوه خود را بیان میکردند، بلکه در فضایی مشترک شریک رنج هم میشدند. این سنتها، زبان مشترک خانوادهها برای مقابله با دردهای جمعی بودند. سوگواری جمعی، ما را از رنجهای فردی نجات میداد.
در زمان قحطی بزرگ ایران (۱۲۹۶–۱۲۹۸)، که میلیونها نفر جان باختند، در شهرهای مختلف، هیئتهای عزاداری محلی شکل گرفت. مردم با برگزاری مراسم امام حسین (ع)، هم رنج مشترک را تحملپذیر میکردند، هم کمکهای مردمی برای نجات فقرا جمع مینمودند. روضهها به شبکههای همیاری تبدیل شدند.
نقش خانواده در فعالسازی ظرفیتهای تاریخی
خانواده ها نقش استواری در حفظ میراث تمدنی ایرانیان ایفا کردند. فرهنگ جمع گرای خانواده های ایرانی در دوره اشکانی پس از بیرون راندن یونانیان، احیا شد. در دوران هجوم مغول، زمانی که ساختارهای حکومتی و آموزشی فروپاشیده بود، این خانوادهها بودند که فرهنگ و زبان فارسی را حفظ کردند. مادران قصههای ملی را به کودکان آموختند و پدران با مشق خط و روایت قرآن، سواد را زنده نگه داشتند. در خانهها، مکتبخانههای غیررسمی شکل گرفت تا نسل آینده، از دانش محروم نماند. همین تربیت درونخانوادهای، زیربنای بازسازی فرهنگی شد.
در روزگار قحطیها و اشغال، زنان ایرانی به کانون صبر و مراقبت بدل شدند. در قحطی بزرگ دوران قاجار، مادران با ترفندهای خانگی سفره را حفظ میکردند و کودکان را آرام میساختند. در نبود امکانات آموزشی، آنان آموزگاران خاموش خانهها بودند. خانواده، واحدی کوچک بود که در برابر بحران، انسجام روانی جامعه را حفظ کرد.
در دوره صفویان و سپس در جنگهای ایران و روس، پدران ایرانی بهعنوان الگوی غیرت و فداکاری شناخته شدند. مردان بسیاری به دفاع از وطن برخاستند، در حالی که با فقر و بیسامانی اقتصادی روبهرو بودند. با رفتار و گفتارشان، روح ایستادگی را به فرزندان منتقل کردند. این انتقال ارزشی، بیش از هر مدرسهای تأثیرگذار بود.
در دوره دفاع مقدس، خانوادههای شهدا و جانبازان، مظهر ایمان، استقامت و تربیت حماسی شدند. برخی مادران نقش تربیتی و انقلابی پررنگی ایفا کردند. فرزندانشان نه با نفرت، بلکه با ایمان به آرمان، رشد یافتند. تربیت درون خانهها، جبهههای مقاومت را تغذیه میکرد.
از دیرباز، نقش خانواده در انتقال اسطورهها، آیینها و باورهای دینی بیبدیل بوده است. داستانهای شاهنامه، مرثیههای عاشورایی، و قصههای قرآن، در آغوش مادران و بر لب پدران نسلبهنسل منتقل شد. این روایتها نهفقط سرگرمی، بلکه ابزار تربیت و تقویت روحیه مقاومت بودند. فرهنگ ما، در دل خانوادهها زنده ماند، نه در کاخها یا مدارس رسمی.
مثالهای تاریخی از بازسازی پس از بحران با تمرکز بر خانواده
پس از حمله مغول، زمانی که مدارس و نهادهای رسمی نابود شده بودند، خانوادهها نقش آموزگار و حافظ فرهنگ را بر عهده گرفتند. در خانهها، پدران و مادران با قصهگویی، قرآنخوانی و آموزش شفاهی، زبان و هویت ملی را حفظ کردند. همین بستر خانوادگی بود که زمینهساز شکوفایی ادبیات اخلاقی و عرفانی شد. سعدی و مولوی در دل همین فضاهای مردمی به پرورش اندیشه انسانگرایانه پرداختند.
در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و اشغال ایران، که فقر و بیاعتمادی فراگیر شده بود، خانوادهها با اتحاد درونی خود، از امید و مشارکت اجتماعی پاسداری کردند. بسیاری از جوانان که در دامان همین خانوادهها رشد یافتند، بعدها در جنبش ملیشدن نفت به رهبری دکتر مصدق، نقش ایفا کردند. خانهها محفل گفتوگوی سیاسی و بیداری ملی شدند. خانواده، نخستین پایگاه شکلگیری مسئولیت اجتماعی بود.
پس از انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس، خانوادهها عملاً به مراکز پرورش فداکاری، تربیت معنوی و روحیه مقاوم بدل شدند. مادرانی که فرزندان خود را راهی جبهه میکردند، در واقع الگوهایی از ایثار و باور بودند. این فرهنگ از خانهها آغاز شد و به میدانهای جنگ و سازندگی کشیده شد. بازسازی ایران پس از جنگ، بدون انگیزهای که در دل خانوادهها شکل گرفت، ممکن نبود.
درسهایی برای مواجهه سازنده با وقایع امروزی
امروز که خانوادهها با جنگ ترکیبی رسانهای، اطلاعاتی و روانی مواجهاند، بیش از هر زمان نیازمند بهرهگیری از ظرفیت تاریخی قصهگویی، اسطورهسازی و ادبیات پایداری هستند. همانطور که شاهنامه و گلستان در روزگار تهاجم نظامی، هویت ملی را زنده نگه داشت، اکنون نیز بازگویی روایتهایی از مقاومت، ایثار و امید میتواند کودکان و نوجوانان را در برابر تردید و ناامیدی مقاوم سازد. این رسالت، از درون خانهها آغاز میشود.
تقویت معنویت خانوادگی، یکی از عمیقترین سپرهای روانی در برابر اضطرابها، مقایسههای سمی و فروپاشی درونی نسل جدید است. در گذشته، خانوادهها با خواندن قرآن، برگزاری دعاهای جمعی و تکیه بر آموزههای دینی، بحرانهای سخت را با آرامش طی کردند. امروزه نیز، این فضای ایمانی میتواند پناهگاه روانی فرزندان در برابر فشارهای فضای مجازی و ناامیدی اجتماعی باشد. خانواده، نقطه آغاز اتصال به معناست.
در مواجهه با تهاجم رسانهای که نقش والدین را تضعیف کرده، بازتعریف نقش پدر و مادر در تربیت نسل مقاوم و امیدوار ضروری است. مادر امروز باید همچون گذشته، راوی داستان ایمان و ایثار باشد، نه فقط مدیر خانه. پدر نیز باید الگوی اندیشه، پایداری و اخلاق اجتماعی گردد. این نقشها در خانه، نسل آینده را برای رویارویی با بحران تربیت میکنند، نه صرفاً نصیحتهای سطحی.
خانواده ایرانی باید خود را بهمثابه سنگر فرهنگی-روانی بازشناسد؛ جایی که در آن گفتگو، تحلیل اخبار، تمرین صبر و پرورش هویت فرزندان اتفاق میافتد. همانطور که در تاریخ، هر خانه سنگری برای حفظ زبان، دین و خرد بوده، امروز نیز خانه باید در برابر جنگ نرم، به دژ دانایی و اعتماد تبدیل شود. حفظ سلامت روانی فرزندان، از همین سنگر آغاز میشود، نه از بیرون.
جمع بندی
تاریخ ایران گواه آن است که خانواده، نخستین و پایدارترین پایگاه مقاومت در برابر بحرانها و هجمهها بوده است. از دل ویرانیهای مغول تا طوفان جنگ تحمیلی، این خانوادهها بودند که با ایمان، حکمت، قصه، صبر و آموزش نسلها را از نابودی نجات دادند. امروز نیز در برابر جنگ ترکیبی رسانهای و روانی، احیای آن ظرفیتهای تاریخی در درون خانهها ضرورت دارد. خانواده باید دوباره به سنگر گفتوگو، تحلیل، تربیت و امید بدل شود. اگر خانهها آگاه و بیدار باشند، جامعه فرزندان مقاومی خواهد داشت. آینده، از دل خانوادههای اندیشمند و باایمان ساخته میشود.