حامد عسکری در کوچه پس کوچه های عاشقی...
حامد عسکری بازگو می کند
در بم، به دلیل نبود تالارهای بزرگ، مراسم عروسی همیشه در خانهها برگزار میشد. شبی در کوچه بیبی، جشن عروسی با صدای ساز و دهل به اوج خود رسیده بود. مریم، عروس قصه ما، با چهرهای نورانی از آرایشگاه خارج شد و به همراه داماد به سوی مراسم گام برداشتند. داماد با پراید نو که به زیبایی با گلهای گلایل و رمان تزئین شده بود، وارد کوچه شد. شادی و پایکوبی مهمانان، مانند جریانی پرشور، فضای کوچه را شاداب و مفرح کرده بود.
اما در انتهای کوچه، جوانی با دل شکسته به دیوار تکیه داده بود. سیگار در دستانش میلرزید و اشک در چشمانش میدرخشید. او به جشن عروسی نگاهی انداخت و غم عمیق و سنگینی در دلش احساس کرد؛ جوانی که عاشق مریم بود، اما نتوانسته بود به خواستهاش برسد و حالا فقط میتوانست از دور نظارهگر شادی دیگران باشد…
خاطره بازی با حامد عسکری
گفت حامد… ینی میشه روزی برسه که انقد پولدار باشیم که با تاکسی این ور اون ور بریم…
گفتم(حامد عسکری)، امام رضا این دختر اولین خواستشه از من، منو رو سیاه نکن.
اخی!!! اول دبستان
اگر همین الان بهمون بگن برگرد به گذشته شاید کسی راضی نباشه برگرده ولی تیکه هایی از اونو دوست داره و شاید بخشی از خودشو اونجا جا گذاشته باشه.
اون موقع حال مردم بهتر بود!
حال و هوای عشق از زبان حامد عسکری
چرا امروزه عشق تعریف عمیقی نداره؟
– حامد عسکری پاسخ می دهد.
دنیای امروز دنیای مصرف گرایی شده خب. آآآآ خب من به نظرم دست روی هر چیزی بذاری بهترش هست. هر انتخاب بکنی بالا ترش خوش تیپ ترش خوش اندام ترش هست ولی مهم تویی دیگه. مهم تویی که دیگه چشمت نبینه. منظورم هر دو طرفه. بالاخره وقتی از چیزی خوشت اومده و انتخاب کردی باید پشت سرش تعهد هم شروع بشه دیگه.
حامد عسکری و یک خاطره تلخ
حامد عسکری پس از باز کردن چمدون آهی کشیدو گفت منو بردید به دوران کودکی. ما سعی کردیم از ایشون کلی دل نوشته و خاطرات تلخ و شیرین خودش رو بازگو کند. از حال و هوای کوچه باغ ها، عاشقی در پاییز و نگاهی به مشکلات و مسائل جوانان رو با کنار شاعر و نویسنده توانای کشورمان حمید عسکری همراه شدیم. برای یک ساعت فراغت و غرق شدن تو خاطرات بچگی با ما در ویدیو کوچه و پس کوچه های عاشقی به همراه حامد عسکری گام بردارید.